اتفاق اتفاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

قسمت بیستم

نفس هنوز نیومده سریع شروع کرد به بحث و جدل با راضیه کلا این دوتا هیچ وقت باهم جور نبودن اگه راضیه میگفت مرغ دوتا پاداره نفس میگفت نخیر یکی داره......خوب راضیه هم ادم خیلی نرمالی نبود هیچ وقت یه حرف نمیزد هر ثانیه حرفشو عوض میکرد و هر دقیقه یه چهره داشت و عین مار پوست مینداخت و برای نفس سخت بود که همه ی اون چهره هارا به یاد نگهداره به همین خاطر بود که یه مشکلاتی بینشون بود گاهی اوقات نفس با خودش فکر میکرد چه جوری یه ادمی مثل راضیه را تحمل میکنه و اخر هم به هیچ نتیجه ای نمیرسید خلاصه بگم داشتن با هم دعوا میکردن که هیونگ اومد جلو و بدون در نظر گرفتن راضیه رو کرد به نفس و گفت:زودباش باید واسه ظبت موزیک ویدیو بریم کمپانی...

نفس:اه موزیک ویدیو دیگه چه صیغه ایه؟؟؟مگه من چه گناهی کردم که هر دقیقه باید بیام همراه تو؟؟؟

هیونگ:مثل این که یادت رفته این گند را خودت بالا اوردی خودتم باید جمعش کنی!!!!مثل این که یادت رفنه جلوی اون همه خبرنگار چه جوری بل بل زبونی میکردی ها؟؟؟بعدشم  دهنشو کج کرد و شروع کرد به مثلا در اوردن ادای نفس:اوپا من و تو خیلی همدیگه را دوست داریم نه؟؟؟

نفس:تقصیر از منه که خواستم تو را نجات بدم ...اصلا بیا بریم به همه بگم قضیه دروغ بوده

هیونگ:الان که دیگه کا از کاز گدشته فسفرای مغزت به این نتیجه رسیدن؟؟؟

راضیه که از اون موقع با بهت و تعجب به اونا نگاه میکرد اومد جلو و گفت:خیلی ببخشید ها بازم ببخشید ولی حتی یه درصد احتمال نمیدین من بدبخت اینجا ادمم و چند ساعته اینجا الافم؟؟؟بعد رو کرد به هیونگ و گفت:وای خدای من شما چقد شبیه کیم هیونگ جون خواننده معروفید...

هیونگ پوزخندی زد و گفت:ببخشید ها ولی خودمم

راضیه دهنش یه متر باز شد و گفت:ها؟؟؟

هیونگ:من کیم هیونگ جون هستم خواننده معروف.میخوای واست شناسنامه بیارم ؟؟

راضیه:مطمعنی خودتی؟؟

هیونگ:نه بابا کپی برابر اصلم.

راضیه  چشماش گرد شده بود و دهنش یه متر باز بود یه دفعه نفس گفت:افتادن 

راضیه با بهت و تعجب:چی؟؟

نفس:چشمات دارن میفتن مواظبشون باش

راضیه هنوز هم دهنش باز بود و هی چشماشو بهم میمالید که شاید خواب باشه چند بار که این کارو تکرار کرد و وقتی فهمید واقعیت داره سریع دوربینشو برداشت مثل همین قحطی زده ها شروع کرد به عکس گرفتن از هیونگ فلاش دوربین چشای هیونگ را خیلی اذیت میکرد راضیه هم هی از این ور میپرید اون ور و عکس میگرفت همینطور هیونگ که دستش رو چشماش بود گفت:چته دیوونه؟؟و رو کرد به نفس گفت :زود این دوست دیوونت را جمع کن الان همه میشاسنمون ابرومون میره....نفس هم سریع رفت دست راضیه را گرفت بردش راضیه همینجور خم شده بود طرف هیونگ و هی عکس میگرفت و به نفس گفت:اه چته ؟؟خوب بذار عکسمو بگیرمو الان مرغ از قفس میپره ها .....نفس یکی زد به بازوش و و گفت:مگه من برات توضیح ندادم؟؟؟ای بابا بیا بریم الان ابرومون میره ...هیونگ هم عینک دودیشو زد و دستشو به صورت سایبونی گرفت رو سرش تا شناخته نشه و چند قدم دورتر از اون دوتا داشت میرفت..بالاخره رسیدن به ماشین و سوار شدن هیونگ و نفس جلو سوار شدن و راضیه با اینکه هنوز خیلی تعجب کرده بود و نمیدونست داره سوار چه ماشینی و خونه چه کسی میره سوار شد عقب ....هیونگ وقتی سوار شد سرشو به محافظ صندلی تکیه داد و گفت:خودت کم بودی یه نفر دیگه هم از سیارتون اوردی دختره ی فضایی؟؟

نفس:منظورت چیه ؟؟؟نترس نمیاد پیش تو...خودش خونه داره ...منم به محض این که کارتمو ازش بگیرم از پیشت میرم...گفتن این کلمات برای نفس واقعا سخت بود اما نمیدونست چطور میتونه این قدر سرد و محکم به زبون بیارشون به خودش میگفت شاید واسه اینه که غرورش داشت جریحه دار می شد از اون ور هیونگ با شنیدن این حرف دلش لرزید به خودش گفت چه مرگته ؟؟؟مگه تو ارزوت نبود از دست این دختر نجات پیدا کنی ؟؟پس یه دفعه چت شد؟؟؟اما حتی خودش هم جوابی برای این سوالا نداشت تصمیم گرفت بهش بگه نره اما به خودش گفت چی بهش بگم؟؟بگم نرو من دلم برات تنگ میش؟اخه مگه میشه؟؟تا همین چند دقیقه پیش سایشو با تیر میزدی میخوای الان بهش بگی نرو.....اونم حتما قبول میکنه...بعد از چن لحظه به خودش امد و تصمیم گرفت تا به یه بهونه ای راضیش کنه بمونه و یالاخره رو کرد به نفس و گفت:اوهوی پیش خودت چی فکر کردی؟؟؟حالا حالا موندگاری اینجا..منو بدبخت کردی و حالا میخوای در بری ؟؟؟و منتظر جواب نموند و ماشین را روشن کرد و اینقدر گاز داد که نفس به صندلی چسبید و بی خیال درگیری شد بین راه راضیه را توی یه هتل پیاده کردن و رفت واسه ظبت موزیک ویدیو................................



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ جمعه 3 خرداد 1392برچسب:, ساعت 17:18 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ